قوله تعالى: منْ ذا الذی یقْرض الله قرض نامى است هر کارى را که بنده کند که آن را جزا بود، از اینجاست که امیة بن ابى الصلت گفت.


لا تخلطن خبیثات بطیبة


و اخلع ثیابک منها و انج عریانا

کل امرئ سوف یجزى قرضه حسنا


او سیئا و مدینا مثل ما دانا

نیکى و بدى هر دو را قرض خوانند، از بهر آنک هر دو را پاداش است، و آنچه در آیت گفت: قرْضا حسنا دلیل است که قرضى بود نیک و قرضى بود بد.


روى عن سفیان قال لما نزل قوله تعالى منْ جاء بالْحسنة فله عشْر أمْثالها قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم «یا رب زد امتى» فنزل قوله منْ ذا الذی یقْرض الله قرْضا حسنا فیضاعفه له أضْعافا کثیرة


گفت اول از آسمان این آیت فرو آمد، که منْ جاء بالْحسنة فله عشْر أمْثالها هر نیکى که بنده کند ده چندان پاداش وى دهیم رسول خدا گفت یا رب بیفزاى امت مرا پس این آیت فرو آمد منْ ذا الذی یقْرض الله قرْضا حسنا هر نیکى که بنده کند آن را اضعاف مضاعف گردانیم، و او را بآن ثواب فراوان دهیم. سدى گفت جایى که الله کثیر گوید و تضعیف کند، اندازه آن جز الله نداند از عظیمى و فراوانى که بود. همانست که گفت و یوْت منْ لدنْه أجْرا عظیما جاى دیگر گفت إنما یوفى الصابرون أجْرهمْ بغیْر حساب.


اهل معانى گفته‏اند درین آیت اختصار است و اضمار، یعنى من ذا الذى یقرض عباد الله فاضافه سبحانه الى نفسه تفضیلا و استعطافا کما روى ان الله تعالى یقول لعبده استطعمتک فلم تطعمنى، و استسقیتک فلم تسقنى، و استکسیتک فلم تکسنى، فیقول العبد و کیف ذاک یا سیدى؟ فیقول مر بک فلان الجائع و فلان العارى، فلم تعط علیه من فضلک، فلا منعتک الیوم من فضلى، کما منعته باین قول معنى آیت آنست که کیست آنک بندگان خداى را وام دهد؟ چون خواهند و حاجت دارند؟ و معلوم میشود از راه سنت که وام دادن مه از صدقه است، که صدقه بمحتاج و غیر محتاج رسد، و وام جز محتاج از سر ضرورت نخواهد. ابو امامه روایت کرد از


مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم قال: «رأیت على باب الجنة مکتوبا القرض بثمانیة عشر، و الصدقة بعشر امثالها، فقلت یا جبرئیل ما بال القرض اعظم اجرا؟ قال لان صاحب القرض لا یأتیک الا محتاجا، و ربما وقعت الصدقة فى غیر اهلها» و عن ابى هریره و ابن عباس قالا قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم «من اقرض اخاه المسلم فله بکل درهم وزن احد و بثیر و طور سیناء حسنات»


و عن ابى الدرداء قال «لان اقرض دینارین ثم یرد ان. ثم اقرضهما احب الى من اتصدق بهما» و بحکم شرع قرض دیگرست و دین دیگر، قرض ناموجل است و دین موجل، و شرط قرض آنست که هیچ منفعت بهیچ وجه فرا سر آن ننشیند، مثلا اگر زر قراضه بقرض دهد، بشرط آنک درست باز دهد، باطل بود. پس اگر بطوع خود درست باز دهد رواست، که مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت: «خیرکم احسنکم قضاء».


فیضاعفه له أضْعافا کثیرة ابن عامر و یعقوب «فیضعفه» خواند به تشدید و نصب فا، ابن کثیر بتشدید خواند و رفع فا، دیگران بالف خوانند و تخفیف و رفع فا، مگر عاصم که او بنصب فا خواند، و تشدید در کثرت مه است و تمامتر، که تضعیف از باب تکثیر است.


و الله یقْبض و یبْصط الایة.... همانست که جاى دیگر گفت: یبْسط الرزْق لمنْ یشاء و یقْدر یکى را فراخ روزى کند یکى را تنگ روزى، همه بعلم و حکمت اوست، همه بتقدیر و قسمت اوست، هر کس را چنانک صلاح ویست دهد، و چنانک سزاى ویست رساند، ابو ذر روایت کند از رسول خدا از جلیل و جبار، گفت عز جلاله‏


«ان من عبادى من لا یصلح ایمانه الا الفقر و لو اغنیته لا فسده ذلک، و ان من عبادى من لا یصلح ایمانه الا الغنى، و لو افقرته لافسده ذلک، ادبر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر.»


معنى دیگر گفته‏اند. و الله یقْبض و یبْصط الله صدقه مى‏فراستاند از بخشنده وانگه میرساند بستاننده، همانست که جاى دیگر گفت و یأْخذ الصدقات و درست است خبر از مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم که گفت «ما تصدق امرو مسلم بصدقة تمرة او لقمة الا قبضها الله بیمینه فیربیها فى کفه کما یربى احدکم فلوه او فصیله حتى تصیر مثل احد.»


مفسران گفتند آن روز که این آیت فرو آمد، ابو الدحداح گفت یا رسول الله ان الله یستقرضنا و هو غنى عن القرض قال «نعم، یرید ان یدخلکم به الجنة»


گفت یا رسول الله خداوند عز و جل از ما قرض میخواهد و او بى نیاز از قرض رسول گفت آرى، بآن میخواهد تا شما را در بهشت آرد. ابو الدحداح گفت من خداى را قرض میدهم تو بایندانى بهشت میکنى؟ گفت میکنم بایندانى بهشت هر کس را که صدقه دهد، ابو الدحداح گفت و هم جفت من ام الدحداح با من در بهشت بود؟ گفت آرى، گفت و دخترکانم همچنین؟ گفت آرى، پس دست رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم گرفت گفت دو باغ دارم و بجز آن دو باغ چیزى دیگر ندارم، و هر دو بخداى میدهم، رسول گفت نه یکى خداى را و یکى معیشت تو و عیال ترا، گفت یا رسول الله ترا بر گواه میگیرم که آن یکى که نیکوترست از ملک خویش بیرون کردم و بخداى دادم، رسول گفت لا جرم الله تعالى بهشت ترا پاداش دهد، ابو الدحداح رفت و با هم جفت خویش ام الدحداح این قصه بگفت، ام الدحداح گفت ربحت بیعک، بارک الله لک فیما اشتریت. و ام الدحداح آن ساعة با دخترکان خویش در آن بستان بودند که تسلیم کرده بودند، دست در آستین آن کودکان و دهن ایشان میکرد و خرما بیرون میکرد و میگفت این نه آن شماست که این آن خداست. گویند در آن بستان ششصد بن خرما بود بار آور، نیکو، همه بآسانى و دل خوشى و خشنودى خداى را عز و جل در کار درویشان کرد، تا در حق وى گفتند کم من عذق رداح، و واد فیاح فى الجنة لابى الدحداح.


أ لمْ تر إلى الْملإ منْ بنی إسْرائیل کانه قال الم ینته علمک الى خبر هولاء؟ و الملأ هم الاشراف و الروساء، کانهم الذین یملئون العین رواء قصة آیت آنست که بعد از موسى بروزگار، کفار بنى اسرائیل بر مومنان ایشان مستولى شدند و قهرها راندند برایشان، بعضى را بکشتند و بعضى را به بردگى بردند و قومى را از دیار و اوطان خویش بیفکندند، روزگارى درین بلاء عظیم بودند و ایشان را پادشاهى نه، که با دشمن جنگ کردى، و مقام دشمن میان مصر و فلسطین بود در ساحل بحر روم، و قوم جالوت بودند از بقایاء عاد، جبابره روزگار خویش، با بالاهاى عظیم و قوتهاى سخت، و در میان بنى اسرائیل نه پیغامبرى بود و نه پادشاهى که آن دشمنان را ازیشان بازداشتى، دعا کردند تا الله تعالى بایشان اشمویل پیغامبر فرستاد، در عربیت نام وى اسماعیل بود. و نام مادر وى حنه، از نژاد هارون بن عمران، بود، برادر موسى علیه السلام، بنى اسرائیل آمدند و اشمویل را گفتند «ابْعثْ لنا ملکا نقاتلْ فی سبیل الله» بر انگیز ما را پادشاهى تا با وى جنگ کنیم با این قوم جالوت که بر ما مستولى شده‏اند و تباه کارى میکنند، اشمویل گفت «هل عسیتم» بکسر سین قراءت نافع است و لغت قومى از عرب، دیگران بفتح سین خوانند هلْ عسیْتمْ خوانند، و هى اللغة الفصحى، اشمویل گفتا هیچ بر آن اید که اگر اینچ مى‏خواهید، بر شما نویسند و فرض کنند، شما بجاى نیارید و از آن باز نشینید؟ ایشان گفتند و چرا باز نشینیم و جنگ نکنیم با دشمن که ما را از سرایهاى خویش بیرون کردند و از خان و مان و پسران جدا کردند؟


رب العالمین گفت: فلما کتب علیْهم الْقتال تولوْا إلا قلیلا منْهمْ چون بر ایشان نوشتند قتال که خود مى‏خواستند، بجاى نیاوردند و بر گشتند مگر اندکى، و آن اندک آنست که گفت فشربوا منْه إلا قلیلا منْهمْ. مقاتل گفت کتب در قرآن بر چهار وجه است: یکى بمعنى فرض چنانک اینجا گفت: فلما کتب علیْهم الْقتال اى فرض، و هم درین سورة گفت کتب علیْکم الصیام کتب علیْکم الْقتال اى فرض. وجه دوم بمعنى قضیت است چنانک در سورة آل عمران گفت لبرز الذین کتب علیْهم الْقتْل اى قضى علیهم، و در سورة التوبة گفت، لنْ یصیبنا إلا ما کتب الله لنا اى ما قضى الله لنا. و در سورة الحج گفت کتب علیْه أنه منْ تولاه اى قضى علیه. و در سورة المجادلة گفت کتب الله لأغْلبن اى قضى الله. وجه سوم بمعنى امر است، چنانک ادْخلوا الْأرْض الْمقدسة التی کتب الله لکمْ اى الله امرکم. وجه چهارم بمعنى جعل است، کقوله کتب فی قلوبهم الْإیمان، اى جعل، و کقوله فسأکْتبها للذین یتقون اى فسأجعلها. پس اشمویل پیغامبر ایشان را گفت الله شما را طالوت بن قیس بپادشاهى برانگیخت.


و ذلک قوله: و قال لهمْ نبیهمْ إن الله قدْ بعث لکمْ طالوت ملکا طالوت مردى بود از فرزندان یعقوب از سبط ابن یامین خروانى کردى و آب فروشى، چنین آورده‏اند که کان ایابا و ایاب آب فروش بود، و در سبط ابن یامین نه نبوت بود و نه ملک، که در فرزندان یعقوب نبوت در سبط لاوى بود و لاوى جد موسى بود، و ملک در سبط یهودا بود، و داود از سبط وى بود، و طالوت نه ازین بود نه از آن قالوا أنى یکون له الْملْک علیْنا ایشان گفتند، طالوت را بر ما پادشاهى چون بود؟ که او مردى درویش است، مال ندارد و نیز نه از سبط نبوت است، نه از سبط ملک اشمویل گفت شما چه پندارید؟ که آنچه الله داند شما ندانید، خداى وى را بر شما برگزید و وى را فزونى داد در علم و هم در جسم، عالم وقت خویش بود و در بنى اسرائیل کس از و عالمتر نبود، و نیز با جمال بود و با قد و بالا: قیل سمى طالوت لطوله، رب العالمین باز نمود که مرد تمام بالا دشمن را در هیبت افکند و باز شکند، و باز نمود که ملک نه بوراثت است و نه بمال، بل که عطاء ربانى است و فضل الهى، آن را دهد که خود خواهد و الله یوْتی ملْکه منْ یشاء و الله واسع علیم الله دارنده است و داننده، همه را روزى میدهد از خزینه فراخ بى مونت، چنانک همه را بیافرید بقدرت فراخ بى حیلت، بیامرزد فردا بکرم فراخ بى وسیلت، واسع اوست که برسد بهر چیز بعلم و بهر کار بحکم و بهر بهره بقسم، علیم اوست که ناآموخته داناست و بدانش بى هماناست و در آموزنده هر داناست.